هديه خدا محمدرضاجونهديه خدا محمدرضاجون، تا این لحظه: 10 سال و 10 روز سن داره

جوجه جون من

25 و 26 ماهگي

سلام پروژه مهدكودك با شكست رو برو شد . همون روزا بهمون زنگ زدن كه سه ساعت تمامه داره گريه ميكنه بياين ببرينش . و هزار تا نصيحت كه حتما مشكلي داره و روانشناس و ......... . دو روز بعد كه گفتن بيارش وقفه نيافته وقتي رفتم دنبالش با يك صورت ناخن كشيده روبرو شدم . دمم رو گذاشتم رو كولم و رفتم حتي نپرسيدم چي شده . رنگ رخساره خبر ميدهد از سر درون نه من بردمش نه اونا زنگ زدن . فعلا كه خاله هاش صبحها مي يان پيشش و اخم و تخم باباش كه همش ميگه اگه دو هفته ديگه مي موند و صبر مي كرديم خوب مي شد . نميدونم ، همينقدر ميدونم خوب نمي شد . هر شب كابوس و گريه و ترس و افسردگي تو چشماي پسرم بود . بايد يك فكر ديگه بكنم و هنوزم فكري نكردم . هيچ كس و هيچ چيز...
8 تير 1395
1